رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

برای پسرم رادین

اولین سفر

پسر قشنگم؛ جمعه پیش 27 دی به همراه دایی حسن و خونوادش رفتیم شمال و اینطور شد که شما اولین سفر زندگیتو آغاز کردی... بقیه در ادامه ی مطالب از اول تا آخر سفرمون خیلی خیلی به هممون خوش گذشت میدونی چرا؟ برای اینکه شما خیلی آقا بودی و خوش اخلاق. همش می خندیدی و دس دسی میکردی و خلاصه از همه دلبری می کردی حتی از غریبه ها و بر خلاف چند ماه اخیر صلا غریبی نکردی. حتی تو راه رفت و برگشت همش ذوق می کردی مخصوصا وقتی بابا با سرعت بیشتری رانندگی می کرد. پسر عشق سرعت ددری من تجربه سفر با شما خیلی لذت بخشتر بود مخصوصا که ما متوجه شدیم که یه پسر ددری داریم قربونت بشم من. اینم یکی از اون لحظات قشنگ :       ...
30 دی 1392

هدیه دندونی

قند عسلم؛ هفته پیش یعنی 14 دی دومین مرواریدت هم سر زد... بقیه در ادامه مطالب مثل دندون قبلیت یه سه چهار روزی بیقرار بودی و درد داشتی. مخصوصا شبا که دیگه از شدت درد دیگه گریت میرفت هوا.  نفسم مامان بابا اصلا طاقت ندارن بینن درد می گشی و ولی همین که این درد از بیماری نیست و به خاطر یه معجزه قشنگه قابل تحملش میکنه. این هفته برات چند تا هدیه هم داشت. اولیش یه شال و کلاه خیلی خیلی قشنگ بود که مامان خاله زهرا (دوست مامانی) برات بافته بود و دومیشم کیک خوشمزه ای بود که خاله فاطی برای مروارید دار شدنت برات درست کرده بود به همراه دو تا عروسک خوشگل که نیمایی پسر خاله مهربونت برات گرفته بود. دست همشون درد نکنه. اینم عکس هد...
22 دی 1392

7 زیباترین عدد دنیاست

قشنگترین نغمه زندگیم؛ امروز دهم دی شما 7 ماهه شدی و یه ماه پر از شیطنت و تحرک رو پشت سر گذاشتی... بقیه در ادامه ی مطالب یه ماه پر از تجربه های تازه برای شما و شگفتیها و لذتهای فراوون از دیدن شیطنتات برای مامان و بابا. عزیز دلم این ماه خیلی فعال بودی و کلی تلاش کردی تا درست یه هفته مونده به 7 ماهه شدنت و همونطور که قبلا برات نوشتم تونستی تو یه روز هم بدون کمک بشینی و هم چهار دست و پا بری. هر از گاهی هم بابا بابا و ماما میگی و صداهای بامزه ای درمیاری مثل آگو آگو و ددددد. همچنان بد غذا می خوری و مامانی تقریبا تو هر وعده بالای یه ساعت وقت میزاره تا شما با بازی بازی چند تا قاشق غذا بخوری.طوری که هر کی میبینه حوصله اش سر میره. ...
15 دی 1392

گربه ای که مادره...

پسرکم این یه شعر از آلبوم خانوم ثمین باغچه بانه که شما خیلی دوست داری و مامان همیشه برات میخونه؛   یه سگ قلدر داره همسایه ی ما اسم سگش گرگیه از اون بلاهاس اون یکی همسایمون یه گربه داره اسم گربش نازیه از اون خوشگلاس نازی یه بچه داره به اسم ملوس از اون آتیش پاره ها از اون شیطوناس   گربه های کوچمون از ترس گرگی جاشون سر درخت و رو پشت بوماس   ملوس از ترس گرگی رفته رو درخت گرگی می خواد درختو از جا درآره ملوس داره میلرزه مثل برگ بید گرگی خونش می جوشه آتیش می باره ملوس مثل ماهیه گرگی نهنگه ملوس مثل شکاره گرگی تفنگه   نازی اگه برسه اونوقت می بینین گربه ای که ...
9 دی 1392

لق لقوی من چهار دست و پا میره!

مامانی امروز یعنی 5/9/1392 درست 5 روز مونده به 7 ماهگیت شما پس از مدتها تلاش بی وقفه موفق شدی چهار دست وپا بری. البته یه ماهی میشد که ترکیبی از سینه خیز و چهاردست و پا میرفتی ولی امروز دیگه چهار دست و پا رفتنت کامل شده  و البته با سرعت نور برابری میکنه. تا ازت چشم بر میدارم از یه گوشه خونه سر در میاری و خودتو میزنی اینور اونور و بعدشم گریههههههههههههه. نتیجه اینکه ما کل لبه های تیزو پوشوندیم و دور تا دور خونه رو بالش چیدیم تا با خیال تخت اینور اونور بری و به کشفیاتت ادامه بدی دلکم. یه چیز جالب دیگه اینکه همزمان با این پیشرفت امروز متوجه شدیم که میتونی مدت طولانی بدون تکیه دادن  به جایی بشینی. البته من برای اینکه به مهره ...
5 دی 1392
1